گنجور

 
ایرانشان

وز آن جا سوی شهر خمدان کشید

همی برتر از خویشتن کس ندید

یکی شیر دل مرد را پیش خواند

ز کار فریدون فراوان بخواند

به درگاه او رفت بایدت، گفت

یکی بر رسیدن ز راز نهفت

سپاهش بدیدن که چند است و چون

هم از دیدنِ خود، هم از رهنمون

ببین تا فریدون چه دارد به دل

چه کرده ست با آن سپاه خجل

اگر سوی ما دارد آهنگ شاه

تو آهنگ ما کن نهانی به راه

بدادش ز دیبا و دینار چند

فرستاده شد بر ستور نوند