گنجور

 
ایرانشان

وز آن جا سپه سوی مکران کشید

چو آگاهی از وی به مکران رسید

سپهدار مکران دگر باره باز

فزون کرد و هرچیز آورد باز

پذیره شدش پیش و بردش همه

ز دیبای چین و ز تاری رمه

وز آن خوردنیها که از پیش برد

فزون برد و از خانه ی خویش برد

همی داشت یک ماه مهمان شاه

به بزم و به گوی و به نخچیرگاه

سر ماه برخاست آواز نای

پرستنده ای داشت برده سرای

بشد شاه مکران دو منزل به راه

گرفت و بکشتش بداندیش شاه

به تاراج دادش همه کاخ و گنج

نه شرم از خدای و نه پاداش رنج

یکی آتش از پیش او برفروخت

نژادش سراسر به آتش بسوخت

به نوشان سپرد افسر و تخت اوی

نگون کرد یکبارگی بخت اوی

ز پرده ببرد آن که بودش پسند

چنین کرد پاداش آن مستمند