گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ایرانشان

خوش آمدش بنشست بر کوه ژرف

پس افگند از آن شهر سنگی شگرف

بسی رنج بردند زآن چارماه

سرکنگره ش برکشید او به ماه

رخامین یکی سنگ بر پای کرد

سر پیکر خویش را جای کرد

کف دست او باز کرده ز هم

بر او بر نبشته یکی بیش و کم

که این چهره ی کوش گردنکش است

که هنگام پیگار چون آتش است

ستاننده ی تاج شاهان به گرز

گشاینده ی خاور از فرّ و برز

برآن جا نوشت آنچه خود کرده بود

همان شهر کاو بر سر آورده بود

بپرداخت از او مرد و زن سی هزار

کشاورز و بازاری و پیشه کار

ز کشور بیاورد و در شهر کرد

به مایه ز هر چیزشان بهر کرد

خورش داد و گاو و خر و گوسفند

به بازاری و مردم کشتمند

نهادند کوشان بدان شهر نام

برآورده ی کوش جوینده کام

که چینی همی خواندش فرونه

به انبوه شهری ز بار و بنه

سر سال فرمودشان تا همه

شود پیش آن پیل مردم رمه

پرستش کنان پیش آن پیکرش

ستایش نمایند بر افسرش

 
sunny dark_mode