چو نزدیک آمل رسید آن سپاه
گروهی برفتند نزدیک شاه
چو خسرو بدان سرکشان بنگرید
بر او هر کسی آفرین گسترید
بپرسید و گفتا شما را چه بود
کز آن رزمگه بازگشتید زود
چنین داد پاسخ ورا سرکشی
که بر ما ببارید تیز آتشی
ز مکران سپاه آمد و مرز چین
سپاهی که شد تنگ روی زمین
همانا فزون بود ششصد هزار
اگر برشمردی یکایک سوار
بکشتیم چندان که روی زمین
چو گل شد ز خون سواران چین
سپهدار ما هم بر کوش بود
به زخمش بیفگند و بیهوش بود
همه داستان سر بسر کرد یاد
ز کردار کوش و ز کار قباد
وز آن لشکر گشن کآمد ز پی
که چندان بکشتند گردان کی
فریدون ز گفتار او شد دژم
که بر لشکر آمدش چندین ستم
پراندیشه بنشست فرخنده شاه
چنین تا سپهبد بیامد ز راه
یکایک بپرسید از او سرگذشت
ز پیگار کوش و ز کردار دشت
وز آن پس بدو گفت کای نیکخوی
نگردد همی چرخ بر آرزوی
فرو ماندم از کار این بدگهر
به در بر کسی نیست شایسته تر
که با دیوزاده بکوشد به جنگ
کشد گردنش در خم پالهنگ
اگر قارن است او سوی خاور است
سپه را مه اوی است و گندآور است
نریمان و گرشاسب بر هندوان
کشیده سپاهی ز پیر و جوان
ندارم کسی کاو نهد پای پیش
مگر خود روم با سواران خویش
چنین گفت نستوه کای شهریار
زتو دور بادا بدِ روزگار
چو یک ساله راه است از ایدر به چین
سپاهت پراگنده اندر زمین
نیاید کنون چاره بر وی بجای
نه ایدر کسی کاو نهد پیش پای
پسر داد او نامداری به شام
که خوانند کنعان مر او را به نام
سپه دارد از تازیان ده هزار
مرا گر دهد لشکری شهریار
بدو تاختن سازم اندر نهان
بداندیش را کم کنم زین جهان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.