گنجور

 
ایرانشان

سوی رزم شد کوش چون روز بود

که بر دشمنان دوش پیروز بود

سپاه و سپهبد ندیدند هیچ

به تاراج کردند یکسر بسیچ

سپه را همی گفت کوش سترگ

که چندین که هستید خرد و بزرگ

بتازید و لشکر بچنگ آورید

نباید که ایدر درنگ آورید

فراوان بگفت و نکردند کوش

دل شاه جنگی برآمد بجوش

برآشفت و ز آن جا سوی تخت شد

چو لشکر ز تاراج پردخت شد

دگر روز فرمود تا سی هزار

ز لشکر سواران خنجر گزار

پسِ دشمنان تاختن ساختند

شتابان دو روز و دو شب تاختند

رسیدند نزدیک آن یل سپاه

که گاه رسیده شد از رزمگاه

چو ایرانیان گردِ ره یافتند

ز کار کمین تیز بشتافتند

بیاراستند از دو رویه کمین

گروهی کشیدند شمشیر کین

سواران مکران و چین هم ز گرد

بر ایشان فگندند اسب نبرد

جهاندیده ایرانیان زود پشت

بدادند و شمشیر و نیزه به مشت

چو اسب از کمینگاه بگذاشتند

سراسر همه روی برگاشتند

کمین برگشادند یارانشان

ز باران فزون تیربارانشان

چنان هر دوان برهم آویختند

که هم در زمان گل برانگیختند

بکشتند چندان ز مکران و چین

کز ایشان کشیدند یکباره کین

از آن کینه کش لشکر کینه ساز

دو بهره نیامد سوی کوش باز

دژم گشت دارای چین زآن سپاه

سوی تختشان هیچ نگشاد راه