گنجور

 
ایرانشان

به دستور فرمود تا کرد ساز

در گنجهای کهن کرد باز

بیاراست کارش چنانچون سزید

کس آن ساز و آن شادکامی ندید

همان آتبین گنجها برگشاد

سه هفته همی ساز و مهمان نهاد

فرستاد چندان گهر نزد شاه

کز آن خیره گشتند شاه و سپاه

ز بیجاده تاج و ز پیروزه تخت

فرستاد نزد شه نیکبخت

هم از تخت رومی و از پارسی

ز هر جامه صد بار و ده بار، سی

ده استر برایشان، ده از مهد زر

نشانده در او هر یکی صدگهر

ز زیور همه مهدها کرده پر

دو صندوق پر لعل و یاقوت و دُر

که از خسروان جهان آن ندید

که شاه آتبین پیش خسرو کشید

نه جمشید را بود چندان گهر

نه کس گفت هرگز که دیدم دگر

بزرگانِ شه را ز هرگونه چیز

فرستاد، خویشان او را بنیز

همه خواهران فرارنگ را

سپاهی و شهری و فرهنگ را

باندازه، هدیه فرستادشان

گرانمایه تر چیزها دادشان

نماند از بسیلا جوانی دگر

که از شاه نستد کلاه و کمر