گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ایرانشان

برآمد دگرباره غلغل ز شهر

که مردم ز سختی همی یافت بهر

بدان مرد پیغام دادند باز

سوی آتبین کای شه سرفراز

تو دانی که هستیم ما زیردست

به بازار داریم خاست و نشست

همه بیگناهیم از آزار شاه

هم ایدر فزونند از ما سپاه

دو ساله ز ما باژ بستان و چیز

وز این بر میفزای شاها، بنیز

همه شهر پر لشکر و جوشن است

گر ایوان شهر است اگر برزن است

بدان دسترس نیست ما را که شاه

همی جوید از ما ز بیم سپاه

که این داستان نزد هرکس رواست

که بر چیز خود هر کسی پادشاست

چو بشنید گفتارشان آتبین

پسند آمدش، گشت خشنو بر این

پس آن خواسته بستد و برگرفت

به قصرین و افریقیه رفت تفت

در آن شهر را بود گنجور کوش

سپه بر سر گنج شد سخت کوش

به شمشیر بگشاد پس هر دو شهر

وز آن گنجها شاه برداشت بهر

بماند اندر آن مرز دو سال و نیم

سپاهش توانگر شد از زرّ و سیم

دو ساله ز هر جای بستد خراج

به گردون برافراخت یکباره تاج

همه خواسته برهیون کردبار

فرستاد یکسر به دریا کنار

صد و بیست کشتی پر از بار کرد

پر از جامه ی چین و دینار کرد

فرستاد سوی جزیره همه

بماندند از آن خیره خیره همه

که گر زر به دریا درون ریختی

یکی کوه زرّین برانگیختی

وگر باز کردی ز هم پرنیان

ز رنگ آسمان را رسیدی زیان

وگر برزدی دیبه چین بهم

رسیدی به گاو و به ماهی ستم

وزآن خواسته گشت طیهور شاد

بر آن شیردل آفرین کرد یاد