ز سلطان کنم آرزوی نگاهی
مسلمانم از گل نسازم الهی
دل بی نیازی که در سینه دارم
گدا را دهد شیوهٔ پادشاهی
ز گردون فتد آنچه بر لالهٔ من
فرو ریزم او را به برگ گیاهی
چو پروین فرو ناید اندیشهٔ من
به دریوزهٔ پرتو مهر و ماهی
اگر آفتابی سوی من خرامد
به شوخی بگردانم او را ز راهی
به آن آب و تابی که فطرت ببخشد
درخشم چو برقی به ابر سیاهی
ره و رسم فرمانروایان شناسم
خران بر سر بام و یوسف به چاهی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
برون آرش از خجلت رو سیاهی
الهی، الهی، الهی، الهی
یکی نیر از برج شاهی دمیده
که نورش گرفته ز مه تا بماهی
ز شاه جهان باد شه تا بآدم
پدر بر پدر صاحب تاج شاهی
زشاهان کسی این نسب را ندارد
[...]
چه شد میرزا مهدی آن قطب دانش
که بود او بهر علم عالم کلاهی
مکان در خم هستیش بود چندی
فلاطون صفت آن حکیم الهی
نهان گشت آخر روان منیرش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.