گنجور

 
کلیم

یکی نیر از برج شاهی دمیده

که نورش گرفته ز مه تا بماهی

ز شاه جهان باد شه تا بآدم

پدر بر پدر صاحب تاج شاهی

زشاهان کسی این نسب را ندارد

بخوانم نسب نامه هر که خواهی

حسب در خور این نسب گشته تعیین

برایش ز دیوان فیض الهی

گرامی خلف این چنین ناید الحق

ز صاحبقران خلافت پناهی

بفر فریدونیش هر که دیده

بدارالشکوهیش داده گواهی

بگوش دل از بهر تاریخ آمد

(گل اولین گلستان شاهی)

 
 
 
شیخ بهایی

برون آرش از خجلت رو سیاهی

الهی، الهی، الهی، الهی

مشتاق اصفهانی

چه شد میرزا مهدی آن قطب دانش

که بود او بهر علم عالم کلاهی

مکان در خم هستیش بود چندی

فلاطون صفت آن حکیم الهی

نهان گشت آخر روان منیرش

[...]

اقبال لاهوری

ز سلطان کنم آرزوی نگاهی

مسلمانم از گل نسازم الهی

دل بی نیازی که در سینه دارم

گدارا دهد شیوهٔ پادشاهی

ز گردون فتد آنچه بر لالهٔ من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه