گنجور

 
اقبال لاهوری

مثل آئینه مشو محو جمال دگران

از دل و دیده فرو شوی خیال دگران

آتش از ناله مرغان حرم گیر و بسوز

آشیانی که نهادی به نهال دگران

در جهان بال و پر خویش گشودن آموز

که پریدن نتوان با پر و بال دگران

مرد آزادم و آن گونه غیورم که مرا

می توان کشت بیک جام زلال دگران

ایکه نزدیک تر از جانی و پنهان ز نگه

هجر تو خوشترم آید ز وصال دگران

 
 
 
جامی

من و فکر تو چه بینم به جمال دگران

هم خیال تو مرا به که وصال دگران

غیرتم بر تو چنان است که گر دست دهد

نگذارم که درآیی به خیال دگران

به محالات رقیبان چه نهی سمع قبول

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه