گنجور

 
اقبال لاهوری

خوش آنکه رخت خرد را به شعله‌ای می سوخت

مثال لاله متاعی ز آتشی اندوخت

تو هم ز ساغر می چهره را گلستان کن

بهار خرقه فروشی به صوفیان آموخت

دلم تپید ز محرومی فقیه حرم

که پیر میکده جامی به فتوئی نفروخت

مسنج قدر سرود از نوای بی اثرم

ز برق نغمه توان حاصل سکندر سوخت

صبا به گلشن ویمر سلام ما برسان

که چشم نکته وران خاک آن دیار افروخت

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
امیر شاهی

به خلوت تو اگر جبرئیل ره می‌یافت

هزار بار چو پروانه بال و پر می‌سوخت

ترکی شیرازی

ز رفتنت نه همین جان ناتوان سوخت

که آتش غم تو در دلم شرر افروخت

ملک‌الشعرا بهار

بسوختیم زبیداد چرخ و خواهد سوخت

کسی که علم فراموش کرد و جهل آموخت

بگو به سایهٔ دیوار دیگران خسبد

کسی که خانهٔ خود را به دیگران بفروخت

وطن زکید اجانب درون آتش و ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه