گنجور

 
اقبال لاهوری

بیار باده که گردون بکام ما گردید

مثال غنچه نواها ز شاخسار دمید

خورم بیاد تنک نوشی امام حرم

که جز به صحبت یاران رازدان نچشید

فزون قبیلهٔ آن پخته کار باد که گفت

چراغ راه حیات است جلوهٔ امید

نوا ز حوصلهٔ دوستان بلند تر است

غزل سرا شدم آنجا که هیچکس نشنید

عیار معرفت مشتری است جنس سخن

خوشم از آنکه متاع مرا کسی نخرید

ز شعر دلکش اقبال میتوان در یافت

که درس فلسفه میداد و عاشقی ورزید