گنجور

 
اقبال لاهوری

هنوز همنفسی در چمن نمی‌بینم

بهار می‌رسد و من گل نخستینم

به آب جو نگرم خویش را نظاره کنم

به این بهانه مگر روی دیگری بینم

به خامه‌ای که خط زندگی رقم زده است

نوشته‌اند پیامی به برگ رنگینم

دلم به دوش و نگاهم به عبرت امروز

شهید جلوهٔ فردا و تازه آئینم

ز تیره خاک دمیدم قبای گل بستم

وگرنه اختر وامانده‌ای ز پروینم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode