گنجور

 
حسین خوارزمی

دل همیشه تکیه بر فضل الهی می‌کند

جان گدای او شده است و پادشاهی می‌کند

هرکه از مستی جام عشق ملک جم نخواست

سلطنت از اوج مه تا پشت ماهی می‌کند

غره شاهی مشو درویش این درگاه باش

در حقیقت هرکه درویش است شاهی می‌کند

ای شده مغرور ملک نیمروز آگاه شو

زان اثرهایی که آه صبحگاهی می‌کند

ما خجالت‌ها بسی داریم لیکن آن کریم

از کمال لطف هردم عذرخواهی می‌کند

هرکه اندیشد ز خجلت‌های هنگام شمار

من عجب دارم که چون میل مناهی می‌کند

موسپید و دل‌سیه گشت از گنه زان رو حسین

آب دیده لعل‌گون و چهره کاهی می‌کند

 
 
 
ظهیر فاریابی

باز بر جانم فراقت پادشاهی می‌کند

وآنچ در عالم‌کشی کرد از تباهی می‌کند

شهر صبرم تا سپاه هجر تو غارت زدند

با من آن کردی که با شهری سپاهی می‌کند

بی‌گناهم کشت عشقت وای اگر بودی گناه!

[...]

بیدل دهلوی

رفته رفته عافیت هم‌کینه‌خواهی می‌کند

ساحل آخر کشتی ما را تباهی می‌کند

دوستان بر موی پیری اعتماد عیش چند

خانه‌ها روشن چراغ صبحگاهی می‌کند

آسمان زین دور مفعولی‌ که ننگ دورهاست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه