گنجور

 
حسین خوارزمی

سلام من سوی آن شاه سرفراز برید

پیام من بر آن ماه دلنواز برید

بنازنین جهانی نیازمندی ما

از این شکسته مهجور پر نیاز برید

ببارگاه سلاطین پناه معشوقی

حقیرمندی و مسکینی و نیاز برید

از این ستمکش محروم از آن حریم حرم

حکایتی بسوی محرمان راز برید

حدیث مختصری چون دهان او گوئید

نه همچو غصه من قصه دراز برید

چو عقل بر محک عشق کم عیار آمد

درون بوته دردش پی گداز برید

ز روی بنده نوازی حدیث درد حسین

بخاک درگه آن شاه سرفراز برید