گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حسین خوارزمی

ای باد صبحدم گذری کن بکوی دوست

وز من ببر سلام و تحیت بسوی دوست

رخ بر درش نهاده بگو از زبان من

کاشفته گشت حال دلم همچو موی دوست

گر دست حادثات ز پایم در افکند

باشد هنوز در سر من آرزوی دوست

قربان اگر کنند به تیغ جفا مرا

بدکیشم ار روم ز سر جستجوی دوست

دشمن بگفتگوی من افتاده است و من

آن نیستم که ترک کنم گفتگوی دوست

صد بار مردم از غم و بازم حیات داد

همچون مسیح باد سحرگه ببوی دوست

این دولتم بس است که غایب نمیشود

یکدم ز پیش دیده من نقش روی دوست

یارب بود که بار دگر چشم تیره ام

روشن شود ز پرتو روی نکوی دوست

دانی که کحل چشم حسین شکسته چیست

گردی که باد صبح رساند ز کوی دوست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode