گنجور

 
حسین خوارزمی

گلی نازک ز گلزار معانی

شکفته بود بر شاخ جوانی

دریغا کانچنان گل یافت آفت

از آسیب دم سرد خزانی

دریغا در فراق روی آن گل

خزان شد نوبهار زندگانی

گل از دستم بدر رفت و نرفته است

ز پای جان من خار نهانی

تو ای آسوده دل زخمی نخورده

ز حال زار مجروحان چه دانی

کجائی ای انیس خاطر من

که مقصود دل و مطلوب جانی

تو بودی کام جانم چون برفتی

نخواهم من از این پس زندگانی

ز پا افتاده ام لطفی بفرمای

اگر دستم گرفتن میتوانی

حسین آماده کن زاد ره خویش

دو سه روزی که اینجا میهمانی