گنجور

 
حسین خوارزمی

ای سرو ناز رونق بستان عالمی

وی نور دیده شمع شبستان عالمی

جان منی و بی تو مرا نیست زندگی

تنها نه جان من که تو خود جان عالمی

با خوی خوش چو عالم دلها گرفته ای

اکنون درست گشت که سلطان عالمی

بیمار خویش را ز لب روح بخش خویش

در ده شفا که عیسی دوران عالمی

گفتار تلخ از آن لب شیرین چو شکر است

ای جان من که خسرو خوبان عالمی

گریان چو ابر از تو و خندان چو لاله ام

ای تازه رو که نوگل خندان عالمی

گر در نظم من شودت گوشوار جان

می زیبدت که شاه سخندان عالمی

چون عالمست مظهر حسن و جمال دوست

ای دل غریب نیست که حیران عالمی

مقصود وصل همنفسان است ای حسین

زین عمر پنجروزه که مهمان عالمی