حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۶۹

هر دم ز پس پرده دل و دین بربائی

ای وای گر از پرده تجلی بنمائی

تا هیچکسی از تو خبردار نگردد

هر دم بلباس دگر ای دوست برآئی

گفتی چو نقابی بگشائی همه سوزند

من سوخته آنکه نقابی نگشائی

چون لاله جگر سوخته از داغ فراقم

ای گل که از این غنچه صد تو بدرآئی

تو شاه جهانی و جهانی بتو محتاج

بر درگه تو پیشه من، هست گدائی

نشگفت گرت میل جدائی بود از من

جان را بود آری ز بدن رسم جدائی

پارینه حسین از قدمت داشت صفائی

ای یار وفا پیشه ام امسال کجائی