آه که از ره کرم یار نکرد یارئی
سوختم از غم و نشد رنجه بغمگسارئی
بر سر صید خود مرا کشت و نگاه هم نکرد
لایق صید خسروی نیست چو من شکارئی
چاره کار عاشقان زاری و زور و زر بود
زور و زرم چو نیست هست چاره بنده زارئی
کبر و ریا نمیکنم بر در کبریای او
عزت و سرفرازیم مسکنت است و خوارئی
نیستم آتشی صفت سر بهوا نمی کشم
بر درش آبروی من هست ز خاکسارئی
من بامید لطف تو آمده ام به پیش در
بدرقه طریق من هست امیدوارئی
با تن همچو برگ که کوه بلا همی کشم
پیشه عاشقان بود طاقت و برد بارئی
شد ز علاج درد من عقل بعجز معترف
زانکه ز عشق خورده ام ضربت زخم کارئی
گر به نثارت آورم همچو حسین جان بکف
از رخ اهل دل کشم خجلت و شرمسارئی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یاور من تویی بکن بهر خدای یاریی
نیست تو را ضعیفتر از دل من شکاریی
نای برای من کند در شب و روز نالهای
چنگ برای من کند با غم و سوز زاریی
کی بفشاردی مرا دست غمی و غصهای
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.