گنجور

 
حسین خوارزمی

روزی اگر گذار تو افتد بخاک من

فریاد بشنوی ز دل دردناک من

لعلت حیات میدهد ای دوست باک نیست

گر غمزه تو سعی کند در هلاک من

در عشق تست جامه جانم هزار چاک

گر خلق بنگرند گریبان چاک من

در عشق روی و موی تو چون خاک گشته ام

نشگفت اگر دمد گل و ریحان ز خاک من

تاک وجود من عنب عشق بر دهد

بنگر چه پاک اصل فتاد است تاک من

مه را ز مهر نور فزاید از آن فزود

حسن رخت ز مهر دل و جان پاک من

ای عشق تیغ برکش و قتل حسین کن

تا از میانه دور شود اشتراک من

 
 
 
جامی

روزی که می سرشت فلک آب و خاک من

می سوخت ز آتش تو دل دردناک من

سررشته وصال تو گر آمدی به کف

پیوند یافتی جگر چاک چاک من

هر چند دل ز یاری خود پاک بینمت

[...]

سحاب اصفهانی

چندید عتاب و ناز نخواهد هلاک من

از یک نگه به باد توان داد خاک من

گو یک نظر به چاک گریبان او ببین

ناصح که طعنه زد به گریبان چاک من

هر جا که بود درد و غمی در جهان نجست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه