گنجور

 
حسین خوارزمی

چون تیره گشت روزم بی آن چراغ محفل

بگذار تا بسوزم چون شمع ز آتش دل

بی روی نازنینان از جان چسود ای جان

بی وصل همنشینان از زندگی چه حاصل

سازم بداغ دردش زانروی می نگردد

داغش جدا ز جانم دردش ز سینه زایل

کام دلم زمانه از دست برد بیرون

یارب مباد هرگز کار زمانه حاصل

آن نور هر دو دیده وان راحت دل و جان

از دیده رفت لیکن در دل گزیده منزل

سر قضا چه پرسی زینجاست مست و واله

جان هزار زیرک عقل هزار عاقل

گر وصل دوست جوئی بگذر حسین از خود

ورنه کجا توانی گشتن بدوست واصل

 
 
 
اثیر اخسیکتی

بفراخت رایت حق، برتافت روی باطل

الب ارسلان ثانی، شاه ارسلان طغرل

پر خار قهر بادا، چشم بدان که الحق

ملکی است بس برونق، شاهی است سخت عادل

هر دم عقاب فتنه، در خون خود بغلتد

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

ای در محیط عشقت، سر کشته نقطۀ دل

وی از جمال رویت، خوش گشته مرکز گل

زلف تو بر بنا گوش، ثعبان و دست موسی

خال تو بر نخدان ، هاروت و چاه بابل

دو رسته درّ دندان، چون از رخت بتابد

[...]

ابن یمین

ای لعل آبدارت آتش فکنده در مل

بر باد داده حسنت چون خاک خرمن گل

هم خط مشکبارت اثبات دور کرده

هم زلف تو دلایل آورده بر تسلسل

خطیست گرد لعلت یا طوطی شکر چین

[...]

سلمان ساوجی

زنجیر بند زلفت زد حلقه بر در دل

خیل خیال ماهت در دیده ساخت منزل

ای گل ز حسن رویت گشته خجل به صد رو

وی غنچه بر دهانت عاشق شده به صد دل

زلف و خط تو با هم هندوستان وطوطی

[...]

جهان ملک خاتون

تا چند حال ما را آشفته داری ای دل

از زلف خوبرویان در بند و در سلاسل

تا چند باشم از غم شوریده حال و بی دل

تا چند باشی ای جان از حال بنده غافل

دل را ز دست دادم بی فکر الله الله

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه