مرا تویی ز جهان آرزوی جان ای دوست
حیات بهر تو خواهم در این جهان ای دوست
میان حلقه زلفت چو مرغ جان بنشست
ندید خوشتر از آن دام آشیان ای دوست
چه جای جان و دل ما که دلبران جهان
شدند بر سر زلف تو جان فشان ای دوست
اگر کنند به روی تو نسبتی گل را
ز شوق باز شود غنچه را دهان ای دوست
به گل طراوت روی تو را نبخشودند
وگرچه داشت بسی سر بر آسمان ای دوست
چگونه مهر تو ورزیم با چنان رویی
که آفتاب چو ما هست مهربان ای دوست
میان جان همام است گنج اسرارت
مجال نیست کسی را در آن میان ای دوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر عشق و علاقه عمیق خود را به دوستش ابراز میکند. او تمام جهان و زندگیاش را به خاطر این دوست میخواهد و زیبایی را در زلف و چهره او میبیند. شاعر احساس میکند که هیچ چیز در مقابل عشق او به دوستش ارزش ندارد و حتی گلها هم نمیتوانند با زیبایی او رقابت کنند. او از عمق دل و جانش نسبت به دوستش صحبت میکند و اشاره میکند که در دلش اسراری است که تنها برای دوستش محفوظ مانده است. در نهایت، شاعر نسبت به این دوستی و محبتش احساس خاصی دارد که فراتر از همه چیز است.
هوش مصنوعی: ای دوست، تو آرزوی اصلی من در این جهان هستی و برای تو میخواهم که در این زندگی به حیات ادامه دهم.
هوش مصنوعی: وقتی که در حلقههای زلف تو مانند پرندهای نشستم، هیچ چیز را زیباتر از آن سرپناه نمیبینم، ای دوست.
هوش مصنوعی: چه جای دل و جان ما که محبوبان عالم به خاطر زلف تو جان خود را فدای تو میکنند، ای دوست.
هوش مصنوعی: اگر به خاطر شوق و محبت به تو، به گل نسبت دهند، غنچه از شوق باز میشود و لب میگشاید، ای دوست.
هوش مصنوعی: به زیبایی و طراوت چهرهات اجازه ندادند که به شکوفهها و گلها منتقل شود، هرچند که این زیبایی بسیار بلند و باعظمت است.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانیم به تو محبت کنیم در حالی که چهرهات به روشنی آفتاب است و مانند آن مهربان است، ای دوست؟
هوش مصنوعی: در دل جان همواره گنجینهای از رازها وجود دارد و هیچکس جز تو در این میان اجازه دسترسی به آن را ندارد، ای دوست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا تو غایت مقصودی از جهان ای دوست
هزار جان عزیزت فدای جان ای دوست
چنان به دام تو الفت گرفت مرغ دلم
که یاد مینکند عهد آشیان ای دوست
گرم تو در نگشایی کجا توانم رفت
[...]
بیا بیا که ز هجر آمدم به جان ای دوست
بیا که سیر شدم بی تو از جهان ای دوست
به کام دشمنم از آرزوی دیدارت
مباش بیخبر از حال دوستان ای دوست
چو نفخ صور دهد جان به مرده عاشق را
[...]
به جان رسید دلم در فراق هان ای دوست
ترحّمی کن اگر هیچ می توان ای دوست
اگر تو برشکنی دشمنان به کام رسند
به دوستی که مکن ترکِ دوستان ای دوست
بر آن قرار برفتی که زود بازآیی
[...]
مرا تو حاصل گفتاری از جهان ای دوست
بهای هر نظرت صدهزار جان ای دوست
نه صعوه جا نکند در دهان افعی و مار
چرا به زلف تو دل کرده آشیان ای دوست
بر آستان که اگر جم بود ندارد فخر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.