گنجور

 
همام تبریزی

دیگر نخوانم جان تورا زیرا که از جان خوشتری

از حسن خوبان نشمرم حسنت که زایشان خوشتری

تشبیه رویت کردمی در حسن هر باری به مه

چون نیک وا دیدم بسی از ماه تابان خوشتری

در بوستان گل دیده‌ام سنبل بسی بوییده‌ام

از رو و مو ای خوش پسرهم زین و هم زان خوشتری

چون زلف عنبربار خود داری پریشان کار من

لیکن چو از باد صبا گردد پریشان خوشتری

از ناز چون بر رهگذر قصد خرامیدن کنی

هر کس که بیند گویدت سروا خرامان خوشتری

هشیار خوبی ای پسر می نوش می‌کن زان سبب

کز باده چون از باد سرو افتان و خیزان خوشتری

چون بلبل گلزار حسنی ای همام خسته دل

در مدح گلزار رخش دایم سرایان خوشتری