گنجور

 
حیدر شیرازی

عروس گل چو به طرف چمن درآمد باز

ز عشق بلبل شوریده برکشید آواز

به روی خرم گل بلبلان ادا کردند

میان باغ به نوروز نغمه های حجاز

نگار و باده ی لعلی گرت به دست آید

چو لاله فرش زمرد به پیش پای انداز

دلا! چو راز نهان آشکار خواهی کرد

خیال یار پری چهره ساز محرم راز

بمیر پیش مسافر چو بوسعید از ملک

بنه ز عشق چو محمود سر به پای ایاز

ز پا درآمدم از تاب مهر عالم سوز

ز دست رفته ام از دست یار دستان ساز

چو باز کرد شکار از برم کبوتر دل

چه باشد ار نفسی دربر من آید باز؟

چه شد که ملک دل عاشقان مشمر شد

مگر ز چشم تو برخاست فتنه در شیراز

ربوده ای دل صاحب دلان به حیله و مکر

فزوده ای هوس عاشقان به شیوه و ناز

دلم چو کعبه ی کوی تو دید، کرد طواف

تنم چو قبله ی روی تو دید، برد نماز

به مجمع تو بود عود و شمع در خور سوز

به مجلس تو بود رود و چنگ در خور ساز

به گرد کوی تو حیدر چو بگذرد، گوید

مگس به منزل سیمرغ می کند پرواز