گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حیدر شیرازی

بُتِ سَمَن‌بَرِ سیمین‌عَذارِ سنگین‌دل

چگونه صبر کند در غمِ تو چندین دل

ز عشقِ حُقِهٔ لَعلِ تو می‌دهد جان، جان

به کُفرِ طرهٔ زلف تو می‌دهد دین، دل

دلِ تو بر منِ بی‌دین و دل نمی‌بخشد

بگو که تا چه کنم در زمانه با این دل؟

به خونِ خویش چو فرهاد می‌کند بازی

ز عشقِ آن لبِ شکّرفِشان شیرین، دل

در آرزوی خیالِ تو ساخت چندین جان

در انتظارِ جمالِ تو سوخت مسکین دل

از آن زمان که نظر کرد و عارِضِ تو بدید

نمی‌کند نظری سوی ماه و پروین، دل

ز عشقِ روی تو چون حیدرِ پریشان‌حال

به خونِ خویش کند روی خویش رنگین دل