گنجور

 
هلالی جغتایی

چند رسوا شوم از عشق من شیدایی؟

عشق خوبست، ولیکن نه بدین رسوایی

خواستم پیش تو گویم غم تنهایی خویش

آمدی سوی من و رفت غم تنهایی

مست عشقیم، اگر هیچ ندانیم چه غم؟

ذوق نادانی ما به ز غم دانایی

بر زمین جلوه نمودی، فلک از رشک بسوخت

که فلک را ملکی نیست به این زیبایی

سرو و گل نازک و رعناست، ولی نتوان یافت

گل باین نازکی و سرو به این رعنایی

در چمن پیش تو رشکست ز نرگس ما را

گرچه مشهور جهانست به نابینایی

رفتی و دیر شد ایام فراقت، چه کنم؟

زود باز آی، که مردم ز غم تنهایی

چون سگ توست هلالی، دگرش منع مکن

که در این راه چرا می‌روی و می‌آیی؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode