گنجور

 
هلالی جغتایی

کشیده‌ای می و بالای منظر آمده‌ای

تو آفتابی و امروز خوش برآمده‌ای

چو گل، به روی عرق کرده، می‌رسی از راه

بیا، بیا، که عجب تازه و تر آمده‌ای!

بیا، که خیزم و از شوق در برت گیرم

که نخل باغ جهانی و در بر آمده‌ای

سرآمدند به خوبی همه بتان، لیکن

تو نور چشمی و از جمله بر سر آمده‌ای

چه لطف آمدن و رفتنت خوشست! ای یار

که رفته‌ای و ز هربار خوش‌تر آمده‌ای

به خنده شکرین و عبارت شیرین

هزار بار به از شیر و شکر آمده‌ای

ز پرتو تو هلالی کنون رسد به کمال

که آفتابی و خوش در برابر آمده‌ای