گنجور

 
هلالی جغتایی

ای که به خون مردمان چشم سیاه کرده‌ای

کشته شدست عالمی، تا تو نگاه کرده‌ای

دست به رخ نهاده‌ای، بهر حجاب از حیا

پنجه آفتاب را برقع ماه کرده‌ای

پادشهی و ملک دل هست خراب ظلم تو

زان که بلا و فتنه را خیل و سپاه کرده‌ای

آخر عمر بر رخم داغ جفا کشیده‌ای

پیر سفیدموی را نامه‌سیاه کرده‌ای

دوش، هلالی، این همه برق نبود بر فلک

باز مگر ز سوز دل ناله و آه کرده‌ای؟