گنجور

 
هلالی جغتایی

یارب، غم بی‌رحمی جانان به که گویم؟

جانم غم او سوخت، غم جان به که گویم؟

نی یار و نه غمخوار و نه کس محرم اسرار

رنجوری و مهجوری و حرمان به که گویم؟

آشفته شد از قصه من خاطر جمعی

دیگر چه کنم؟ حال پریشان به که گویم؟

گویند طبیبان که: بگو درد خود، اما

دردی که گذشتست ز درمان به که گویم؟

دردی، که مرا ساخته رسوا، همه دانند

داغی، که مرا سوخته پنهان، به که گویم؟

اندوه تو ناگفته و درد تو نهان به

این پیش که ظاهر کنم و آن به که گویم؟

خلقی همه با هم سخن وصل تو گویند

من بی‌کسم، افسانه هجران به که گویم؟

دور طرب، افسوس! که بگذشت، هلالی

دور دگر آمد، غم دوران به که گویم؟