نهادی بر دلم داغ فراق و سوختی جان را
بداغ و درد دوری چند سوزی دردمندان را!
منه زین بیشتر چون لاله داغی بر دل خونین
که از دست تو آخر چاک خواهم زد گریبان را
شدم در جستجوی کعبه وصلت، ندانستم
که همچون من بود سر گشته بسیار این بیابان را
اگر چشم خضر بر لعل جان بخش تو افتادی
بعمر خود نکردی یاد هرگز آب حیوان را
خوش آن باشد که در هنگام وصل او سپارم جان
معاذالله! از آن ساعت که بینم روی هجران را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به عواطف عمیق جدایی و longing (دلتنگی) اشاره دارد. شاعر از داغ فراق و درد دوری سخن میگوید و به شدت از این حال رنج میبرد. او از احساس سوزش و شکنجه ناشی از جدایی سخن میگوید و میخواهد که بیشتر از این، این درد را تحمل نکند. همچنین به جستجوی معشوق اشاره میکند و بیان میکند که در این بیابان، افراد زیادی چون او در جستجوی عشق خود هستند. شاعر به زیبایی عشق و اهمیت آن در زندگی اشاره میکند و از وصال و لبخند محبوب سخن میگوید، به طوری که از هجران میترسد و آرزو دارد که در هنگام وصال جان خود را فدای عشق کند.
هوش مصنوعی: دل من پر از داغ جدایی است و آتش فراق جانم را سوزانده است. این دوری چقدر دردناک است و چقدر دردمندان را میآزارد!
هوش مصنوعی: دلم از عشق تو به شدت داغ است و این درد را نمیتوانم بیشتر تحمل کنم. اگر به همین منوال ادامه بدهم، روزی خواهم آمد که به خاطر تو خودم را پاره پاره کنم.
هوش مصنوعی: در پی یافتن کعبه وصالت بودم، اما ندانستم که در این بیابان، همچون من، افراد سرگشته و دلسوخته زیادی وجود دارند.
هوش مصنوعی: اگر چشمان خضر (نبی) به جواهری که روح را زنده میکند، یعنی تو، بیفتد، هرگز به یاد نخواهی آورد که در زندگیات دلتنگ آب حیات بودهای.
هوش مصنوعی: خوشبختی آن است که در زمان وصال معشوق، جانم را فدای او کنم، از زمانی که صورت جدایی را میبینم، از آن ساعت دیگر نمیتوانم تحمل کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو بگشاید نگار من دو بادام و دو مرجان را
بدین نازان کند دل را بدان رنجان کند جان را
من و جانان به جان و دل فرو بستیم بازاری
که جانان دل مرا داده است من جان داده جانان را
چو نار کفته دارم دل بنار تفته آگنده
[...]
چو عاشق شد دل و جانم رخ و زلفین جانان را
دل و جان را خطرنبود دل این را باد و جان آنرا
من از جانان دل و دین را به حیلت چون نگه دارم
که ایزد بر دل و جانم مسلط کرد جانان را
نگارینی که چون بینی لب و دندان شیرینش
[...]
زهی سر بر خط فرمان تو افلاک و ارکان را
چوچابک دست معماری است لطفت عالم جان را
ز ابر طبع لولوء بخش و باد لطف تو بوده
بروز مفلسی بنشانده ی دریا و عمان را
تو کوه گوهری در ذات و من هرگز ندانستم
[...]
رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را
فروبرید ساعدها برای خوب کنعان را
چو آمد جان جان جان نشاید برد نام جان
به پیشش جان چه کار آید مگر از بهر قربان را
بدم بیعشق گمراهی درآمد عشق ناگاهی
[...]
گه از می تلخ میکن آن دو لعل شکرافشان را
که تا هر کس به گستاخی نبیند آن گلستان را
کنم دعوی عشق یار و آنگه زو وفا جویم
زهی عشق ار به رشوت دوست خواهم داشتن آن را
بران تا زودتر زان شعله خاکستر شود جانم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.