گنجور

 
هلالی جغتایی

عمر رفته است و کنون آفت جانی دارم

گشته ام پیر، ولی عشق جوانی دارم

چاره ساز دل و جان همه بیمارانی

چاره ای ساز، که من هم دل و جانی دارم

کاش! چون لاله، دل تنگ مرا بشکافی

تا بدانی که چه سان داغ نهانی دارم؟

بر همه خلق یقین شد که: وفا نیست ترا

لیک من از طمع خویش گمانی دارم

بنده ام خواندی و داغم چو سگان بنهادی

زین سبب در همه جا نام و نشانی دارم

ملک عشق تو جهانیست که پایانش نیست

من درین ملکم و غوغای جهانی دارم

جان من، شرح المهای هلالی بشنو

که درین واقعه جانسوز بیانی دارم