نه رفیقی، که بود در پی غمخواری دل
نه طبیبی، که کند چاره بیماری دل
دل بیمار مرا، هر که گرفتار تو خواست
یارب، آزاد نگردد ز گرفتاری دل!
طاقت زاری دل نیست دگر، بهر خدا
گوش کن گفت مرا، گوش مکن زاری دل
چند خوانی دگران را بشراب و بکباب؟
حال خون خوردن من بین و جگر خواری دل
جان بکوی تو شد و ناله کنان باز آمد
که در آن کوی نگنجید ز بسیاری دل
دل براه غمت افتاد، خدا را، مددی
که درین راه ثوابست مددگاری دل
در وفای تو چنانم، که اگر خاک شوم
آید از تربت من بوی وفاداری دل
بر دل زار هلالی نکند غیر جفا
آه! تا چند توان کرد جفاگاری دل؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از رنج و بیماری دل خود صحبت میکند و به فقدان یاری و درمانی برای دل زخمخورده اشاره میکند. او از خدا میخواهد که در این مسیر به او کمک کند و از مشکلاتی که عشق به معشوق برای او به وجود آورده، شکایت میکند. شاعر در نهایت از وفاداری خود میگوید و ابراز میکند که حتی اگر به خاک تبدیل شود، بوی وفاداریاش باقی خواهد ماند. احساس یأس و ناتوانی او در برابر جفا و رنجی که عشق برایش به ارمغان آورده، در کلامش مشهود است.
هوش مصنوعی: نه دوستی دارم که در سختیها همراهم باشد، نه پزشکی که بتواند دردم را درمان کند.
هوش مصنوعی: دل بیمار من، هر کسی که به تو وابسته شود، ای کاش رهایی از عشق تو برایش ممکن نباشد!
هوش مصنوعی: دیگر قلبم تاب زار زدن ندارد، به خاطر خدا به حرفهای من گوش کن، اما به زاری دل توجه نکن.
هوش مصنوعی: چند بار میخواهی به دیگران خوش بگذرانید و از لذایذشان بهرهمند شوی؟ اکنون به حال من نگاه کن که چگونه در رنج و بیقراری به سر میبرم و دلتنگیام را تحمل میکنم.
هوش مصنوعی: جان او از عشق تو به تنگ آمده و به خاطر غم و اندوهش، دوباره به آن جا بازگشته است؛ زیرا در آن مکان، به خاطر فراوانی احساسات و دلتنگیاش جا ندارد.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر غم تو در حال و هوای دیگری است، خدا را خواستم که به من کمک کند، زیرا در این مسیر کمک به دل و همراهی با آن پاداش دارد.
هوش مصنوعی: من در وفاداریام به تو، چنان هستم که اگر خاک شوم، از خاک من بوی وفاداری قلبیام احساس میشود.
هوش مصنوعی: دل نزار و آسیبدیده، جز رنج و آزار چیزی را تحمل نمیکند. ای کاش میتوانستم تا چه مدت این دردی را که بر دلم میرود، تحمل کنم!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رسته بودم مه من چندگه از زاری دل
از نمکدان تو شد تازه جگر خواری دل
تو همی آیی و صد غارت جان از هر سو
در چنین فتنه کجا صبر کند یاری دل؟
هر کسی با دل آزاد ازین شهر گذشت
[...]
دوستان چند کنم ناله ز بیماری دل
کس گرفتار مبادا به گرفتاری دل
ای که بر زاری دل می کنی انکار بیا
گوش بر سینه من نه بشنو زاری دل
کوی تو منزل دلهاست کسی چون گذرد
[...]
خم زلفی است دگر دام گرفتاری دل
که درو موی نگنجیده ز بسیاری دل
راهزن را نبود باک ز فریاد جرس
ترک یغما نکند غمزه ات از زاری دل
دید چون بیکسی ما دل آهن شد نرم
[...]
مکش ای سلسله مورو به هم از زاری دل
که شب زلف بود زنده زبیداری دل
بند و زنجیر مرا کیست که از هم گسلد
من که آزاد نگشتم ز گرفتاری دل
تیغ خورشید ز خاکستر شب نورانی است
[...]
کو زبانی که دهم شرح گرفتاری دل
مگر از طرز نگاهم شنوی زاری دل
نقد فرصت که به غمخواری دل خرج کنی
صرف کن خانه خراب از پی غمخواری دل
گر نه بیماری چشمان تو ساریست چرا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.