گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حزین لاهیجی

چون زادم از نتایج علوی به مهد خاک

عنقای قاف همّتم از عرش زد صفیر

بانگی تمام زجر و صفیری تمام اثر

کای شیردل، چو دایه بشوید لبت ز شیر

لب را ز جوی کوثر و تسنیم تر مکن

خون جگر بس است تو را قوت ناگزیر

این نکته در طبیعت من گشت منطبع

نبن شعله، شمع فطرت من گشت مستنیر

عهد شباب و شیب برآمد بدین نمط

پنجاه سال رفت و مرا این نهج مسیر

اکنون که سیل عمر بود روی در نشیب

موی چو قیر من شده از شیب، جوی شیر

نم در جگر نمانده ز بس برمکیده ام

زین راتبم به جا نه قلیل است و نه کثیر

حاشا مجال نم،که جگر بود مدّتی

دندان گزای من، خهی از عیش دلپذیر

این قوت خوش گوار به خرج آمد و هنوز

خود مانده ام به قید حیات دژم اسیر

کالای من هنر بود و در بساط من

هرگز نبوده است، جز این جنس بی نظیر

بالیده در کف، از شکن نامه ام قلم

پیچیده در فلک ز نیِ خامه ام صریر

وزن گهر به کفهٔ میزان من، سبک

بُرد شرف به قامت والای من قصیر

گیرم خدا نکرده، شود کس هنر فروش

صد خرمن هنر نخرد جز به یک شعیر

زین روزگار سفله که آمد به روى کار

بخت زمانه خرّم و چشم فلک قریر

این مغز بوشناس،که یارانِ عهد راست

پشکش هزار بار، به از مشک و از عبیر

زین طبع پاکزاد، سزد گر بیاکنند

سرچشمهٔ زلال خضر را به نفت و قیر

جای شگفت نیست، کزین طبع منقلب

بیرون خم ازکمان رود و راستی زتیر

انصاف کو که زندگی تلخ و ناگوار

ندهد زیاده، زحمتِ این ناتوان پیر؟