گنجور

 
حزین لاهیجی

مکن کاری که حرفی از زبان من برون آید

شراری از لب آتش فشان من برون آید

زبان آتشین خواهد گزید، از شرمساری ها

به دعوی، شمع اگر با استخوان من برون آید

کلامش خون و بویش درد و رنگش لاله گون باشد

گلی کز وادی اشک روان من برون آید

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
امیرخسرو دهلوی

به گل گشت چمن چون گلستان من برون آید

به همراهی او اشک روان من برون آید

فغان من برون آید چو گیرم نام او، ترسم

که ناگه جان من هم با فغان من برون آید

چو در محشر بهم آرند خاک هر کس از هر جا

[...]

صائب تبریزی

اگر طوفان زچشم خونفشان من برون آید

کجا از عهده خواب گران من برون آید؟

زهی غفلت که با این زشت کاری چشم آن دارم

که یوسف از غبار کاروان من برون آید

پر پروانه گردد پرده گوش آسمانها را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه