حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۰۲

مکن کاری که حرفی از زبان من برون آید

شراری از لب آتش فشان من برون آید

زبان آتشین خواهد گزید، از شرمساری ها

به دعوی، شمع اگر با استخوان من برون آید

کلامش خون و بویش درد و رنگش لاله گون باشد

گلی کز وادی اشک روان من برون آید