خاطر از دردسر بیهده آزاده کنی
سر اگر در ره رندان دل افتاده کنی
لوحت آخر اجل از نقش خودی ساده کند
حالیا مصلحت آن است که خود ساده کنی
همچو گل می رود از کف به نسیمی، هشدار
برگ عیشی که به صد خون دل آماده کنی
صوفی، ار می نکشی، ساغری از ما بستان
تا مگر آب رخ خرقه و سجاده کنی
ساقی، از دست کریم تو چه کم خواهد شد
چون سبو، خود به گلوی من اگر باده کنی؟
تازه شمشاد من، از خانه به گلشن بخرام
جلوه ای تا به تذروان چمن زاده کنی
واله حسن بیان تو، جهانی ست حزین
زیبد ار ناز به این حسن خداده کنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به فلسفه زندگی و مفهوم عشق میپردازد. شاعر از دردسرهایی که انسان خود به خود ایجاد میکند، صحبت میکند و اشاره میکند که بهتر است به سادگی و خلوص قلب برسد. او با آوردن تصاویری از گل و نسیم، درک میکند که شادی و خوشی به راحتی میتواند از دست برود. همچنین، شاعر به اهمیت زنده نگه داشتن عشق و زیبایی اشاره میکند و میگوید که زیبایی حقیقت زندگی برای او جذاب و دلنشین است. در نهایت، دعوت به بهرهمندی از نعمتهای زندگی و زیباییهای آن میشود.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از مشکلات بیمورد خلاص شوی، باید مراقب باشی که قلبت در دام سرگرمیهای بیفایده نیفتد.
هوش مصنوعی: به این معناست که سرنوشت و پایان کار تو به راحتی بر روی لوح تقدیر نوشته شده است. بنابراین بهتر است که خودت را سادهسازی کنی و از پیچیدگیها بپرهیزی تا به مصلحت خودت نزدیکتر شوی.
هوش مصنوعی: مانند گلی که با یک نسیم به راحتی از دست میرود، باید هوشیار باشی که برگی از لذت را که با خون دل فراهم کردهای، از دست ندهی.
هوش مصنوعی: صوفی عزیز، اگر نمیخواهی شرابی بنوشی، لااقل فنجانی از ما بگیر تا شاید بتوانی چهرهات را با این معنا و نور زینت ببخشی و به حالتی روحانی برسی.
هوش مصنوعی: ای ساقی، اگر تو باده را از دست شخص بزرگی بریزی، چیزی از ارزش آن کم نخواهد شد؛ چرا که خود سبو (ظرف) به طور مستقیم در دهان من قرار گیرد، یعنی باده را به من بدهی.
هوش مصنوعی: ای شمشاد تازه، از خانه به دشت پرگل برو و جلوهای از زیبایی خود را نشان بده تا پرندگان چمن زاده را به خود جذب کنی.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و بیان دلنشین تو، جهان به شدت ناراحت و غمگین است، اگر تو به این زیبایی الهی ناز کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
گر از آن آدمیانی که بهشتت هوس است
[...]
درک هر راز کجا زان عجمی زاده کنی
گرنه آیینه چو آیینه او ساده کنی
زیب مشاطه صفایی ندهد آن بهتر
که قناعت به همان حسن خداداده کنی
چون صبا معتکف طرف چمن شو شاید
[...]
دل چون شیشه خود گر تهی از باده کنی
کوری دیو هوا، پر ز پریزاده کنی
آنچه از مهلت ایام نصیب تو شده است
آنقدر نیست که برگ سفر آماده کنی
بنده آزادکنان بند خود افزون سازند
[...]
لوح دل را اگر از نقش دوبی ساده کنی
خاطر از خانقه و میکده آزاده کنی
هر سر خار بیابان شجر طور بود
دیده گر آینه حسن خداداده کنی
در خرابات به یک ساغر می نستانند
[...]
لوح دل را اگر از نقش خطا ساده کنی
خویش را آینۀ حسن خدا داده کنی
تا نگردد دلت از نائرۀ عشق کباب
طمع خام بود گر هوس باده کنی
خانه را پاک کن از غیر که یار است غیور
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.