گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حزین لاهیجی

خاطر از دردسر بیهده آزاده کنی

سر اگر در ره رندان دل افتاده کنی

لوحت آخر اجل از نقش خودی ساده کند

حالیا مصلحت آن است که خود ساده کنی

همچو گل می رود از کف به نسیمی، هشدار

برگ عیشی که به صد خون دل آماده کنی

صوفی، ار می نکشی، ساغری از ما بستان

تا مگر آب رخ خرقه و سجاده کنی

ساقی، از دست کریم تو چه کم خواهد شد

چون سبو، خود به گلوی من اگر باده کنی؟

تازه شمشاد من، از خانه به گلشن بخرام

جلوه ای تا به تذروان چمن زاده کنی

واله حسن بیان تو، جهانی ست حزین

زیبد ار ناز به این حسن خداده کنی

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
حافظ

بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی

خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی

آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد

حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی

گر از آن آدمیانی که بهشتت هوس است

[...]

نظیری نیشابوری

درک هر راز کجا زان عجمی زاده کنی

گرنه آیینه چو آیینه او ساده کنی

زیب مشاطه صفایی ندهد آن بهتر

که قناعت به همان حسن خداداده کنی

چون صبا معتکف طرف چمن شو شاید

[...]

صائب تبریزی

دل چون شیشه خود گر تهی از باده کنی

کوری دیو هوا، پر ز پریزاده کنی

آنچه از مهلت ایام نصیب تو شده است

آنقدر نیست که برگ سفر آماده کنی

بنده آزادکنان بند خود افزون سازند

[...]

حزین لاهیجی

لوح دل را اگر از نقش دوبی ساده کنی

خاطر از خانقه و میکده آزاده کنی

هر سر خار بیابان شجر طور بود

دیده گر آینه حسن خداداده کنی

در خرابات به یک ساغر می نستانند

[...]

غروی اصفهانی

لوح دل را اگر از نقش خطا ساده کنی

خویش را آینۀ حسن خدا داده کنی

تا نگردد دلت از نائرۀ عشق کباب

طمع خام بود گر هوس باده کنی

خانه را پاک کن از غیر که یار است غیور

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه