یک نفس نیست که خون در دل شیدا نکنی
آتش آه مرا بادیه پیما نکنی
می توانی به نگه پاسخ صد مسأله داد
که حوالت به لب لعل شکرخا نکنی
تا ز دل زمزمهٔ یاصنمی می آید
گوش بر نغمهٔ ناقوس کلیسا نکنی
جان فدای تو، نه از تنگی دل می نالم
غم این می کشدم زار که مأوا نکنی
می کند در سر کویت عجب آشوبی دل
سر تمکین تو گردم که تماشا نکنی
عاقل انگشت چرا در دهن مار کند؟
دست در حلقهٔ آن زلف چلیپا نکنی
گفته ای دست نگارین کنی از خون حزین
همه امّید دل این است، مبادا نکنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر زیبا به احساسات عمیق و دردناک عاشقانه اشاره دارد. شاعر از معشوق خود میخواهد که به او توجه کند و به نتایج ناخوشایند بیتوجهی خود فکر کند. او از علاقه و محبت خود میگوید و اشاره میکند که عشقش همواره درد و آتش در دلش ایجاد کرده است. شاعر همچنین به تأثیر نگاه معشوق بر او اشاره کرده و نسبت به نبودن او نگران است. در نهایت، او از احساس ناامیدی و ترس از عدم محبوبیت خود سخن میگوید و به امیدی که هنوز دارد، اشاره میکند.
هوش مصنوعی: در یک لحظه هم نیست که تو به دل عاشق جانی ندهی و آتش ناراحتیام را خاموش نکنی.
هوش مصنوعی: توانایی پاسخگویی به بسیاری از مسائل را داری، اما اگر به لب شیرین و زیبا نیندیشی، هیچ فایدهای نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: وقتی صدای دلنواز عشق به گوش میرسد، نباید به صدای زنگ کلیسا توجهی کنی.
هوش مصنوعی: جانم فدای تو میشود، اما من از دل تنگ و ناراحت نیستم؛ درد این عشق را میکشم و ناله میکنم که مبادا تو نزد من نیایی.
هوش مصنوعی: در گوشه خیابان تو، غوغایی برپاست که دل من برای تو رام میشود، اما تو هیچ توجهی به این موضوع نداری.
هوش مصنوعی: عاقل هرگز دست خود را در دهن مار نمیبرد، چرا که میداند ممکن است گرفتار شود. همچنین، بهتر است به زلف زیبای محبتی که ممکن است آزاردهنده باشد، نزدیک نشود.
هوش مصنوعی: تو گفتهای که با دست زیبا و پررنگ خود، دل شادمان را از درد بیتابی پر کن. تنها امید من این است که مبادا این کار را نکنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی
دردمندان بلا زهر هلاهل دارند
قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی
رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم
[...]
تا تو چون شانه دل چاک مهیا نکنی
پنجه در پنجه آن زلف چلیپا نکنی
بر کلاه خرد و هوش اگر می لرزی
به که نظاره آن قامت رعنا نکنی
روزگارت شود از آب گهر شیرین تر
[...]
ای که داری گله از دست فراموشی یار
ادب آن است که در خاطر او جا نکنی
صدف از خانه او قطره آبی نچشید
تکیه بر همت کم کاسه دریا نکنی
ای قدح، قلقل بسیار، کم از عربده نیست
[...]
لطف با دوست نه با خصم مدارا نکنی
خون این هر دو بریزی و مهابا نکنی
عاشقان راست دم و راست رو و جانبازند
قتل این قوم خطا باشد و هان تا نکنی
دل ما خسته و رنجور دو چشمت بیمار
[...]
هان که با گیسوی او یاد چلیپا نکنی
نزد لعلش سخن از روح مسیحا نکنی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.