گنجور

 
حزین لاهیجی

عشق تو بانگ زد به زمین و زمان همه

جستیم از این خروش ز خوب گران همه

از قول کن به ساغر دل باده ریختی

ای عالم از شراب لبت کامران همه

آیینه دار مهر تو، هر جا که ذره ایست

ای پرتو رخ تو به عالم عیان همه

در پیش سرو ناز تو، نازک نهالها

بستند دامن از دل و جان بر میان همه

در آرزوی جلوهٔ سرو بلند تو

پر می زند تَذَرو دل قدسیان همه

کثرت حجاب دیدهٔ عارف نمی شود

دارند بوی یوسف ما کاروان همه

بشنو چه خوش سرود حزین ، اوحدی ما

ای روشن از رخ تو زمین و زمان همه

 
 
 
مسعود سعد سلمان

گردون ز دولت تو زند داستان همه

وز نعمت تو گردد گیتی جوان همه

شاهان برند بندگی تو به جان همه

دارند شاد و خرم جانها بدان همه

اوحدی

ای روشن از رخ تو زمین و زمان همه

تاریک بی‌تو چشم همین و همان همه

از خود ترا به چشم یقین دیده عاشقان

و افتاده از یقین خود اندر گمان همه

از مشتری به نقد، چو دلال، حسن تو

[...]

صائب تبریزی

ای راز نه فلک ز جبینت عیان همه

در دامن تو حاصل دریا و کان همه

اسرار چار دفتر و مضمون نه کتاب

در نقطه تو ساخته ایزد نهان همه

قدوسیان به حکم خداوند امر و نهی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه