زند بر خرمن شادیّ و غم برق جمال تو
نباشد عشق را کاری، به هجران و وصال تو
قدح پیمای دیدارم، نه خون است اینکه می بارم
می آلود است جام دیده ام از رنگ آل تو
چه فیض است این تعالی الله که در دربای می گم شد
سبوی شبنم از خورشید حسن بی زوال تو؟
ز چشمم دیدهٔ خورشید محشر خیره می گردد
چو خوابم شد شبیخون خورده خیل خیال تو
حزین از باده نتوانم شکیبا شد، تو خود دانی
شکستم توبه را، برگردن زاهد وبال تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ندارم گرچه آن دیده که بینم درجمال تو
نیم نومید چون عمرم گذشت اندرخیال تو
تو جنّت را به نیکان ده ،منِ بد را به دوزخ بَر
که بس باشد مرا آنجا ،تمنّای وصال تو
من دیوانه در دوزخ به زنجیر تو خوش باشم
[...]
زهی بالا بلندان سر به پیش از اعتدال تو
مقوس ابروان در سجدهٔ مشگین هلال تو
همایون طایران باغ حسن از شعلهٔ حسنت
بر آتش پر زنان پروانهٔ شمع جمال تو
زلیخا بر تلف گردیدن اوقات خود گرید
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.