جان را سپند ساز و به آتش نثار شو
با دل قرار عشق ده و بی قرار شو
هر سو چو موج، قطرهٔ خود را عنان مده
سر را به جیب کش، گهر آبدار شو
خواهی ز سنگ حادثه نخل تو وارهد
در گلشن جهان تهی از برگ و بار شو
آسودگی ست پردهٔ غفلت در این سرا
ای دیده موج خون زن و ای دل فگار شو
از درد عشق چهره چو خورشید زرد ساز
زین کان کیمیا، زر کامل عیار شو
هرگز نگشته جمع به هم عشق و سرکشی
خواهی که بار عشق کشی، بردبار شو
سرّ سواد، نقطه دل کرده ای حزین
بنشین و قطب دایرهٔ روزگار شو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور ثبت نام کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.