عشق اگر یار شود از اثر زاری دل
سر زلفی به کف آرم به مددکاری دل
چه کنم آه که بر بستر گل خوابش نیست
عاجزم سخت حریفان، ز پرستاری دل
خویش را یک تنه بر قلب صف مژگان زد
کس درین معرکه نبود به جگرداری دل
تیغ خون ریز جفا از کمر ای عشق برآر
تا به خوبان بنماییم وفاداری دل
نشنوی نالهٔ زار دل صدچاک حزین
یاد آن روز که بودت سر غمخواری دل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و دلبستگی به معشوق سخن میگوید و به زاری و درد دل خود اشاره دارد. او از شرایط سختی که در عشق متحمل میشود، صحبت میکند و نشان میدهد که چگونه برای جلب توجه معشوق حاضر به فداکاری است. شاعر به تنهایی در این دلدادگی به مقابله با حریفان میپردازد و از شدت عشق و وفاداری خود به محبوبش مینالد. خواب در بستر گل و نالههای دل او نشاندهندهی آرزوها و رنجهای ناشی از دوری و جدایی است. در نهایت، شاعر به یاد لحظاتی میافتد که نزدیک معشوق بوده و همدلی و دلسوزی او را در خاطر دارد.
هوش مصنوعی: اگر عشق یاری کند و دل را به حالتی دلسوزانه درآورد، من موهای او را با کمک احساسات قلبیام به دست میگیرم.
هوش مصنوعی: چه کنم، آه، که بر بستر گلی خوابش نمیبرد. من به شدت ناتوانم در برابر رقیبان سخت، از پرستاری دل.
هوش مصنوعی: او با تمام توان و بدون کمک دیگران بر دل صف مژگان یارش ضربه زد و در این میدان کسی را نداشت که به دلش شجاعت بدهد.
هوش مصنوعی: ای عشق، تیغ خونینی که از کمرت میدرخشد را به نمایش بگذار تا به زیباییها نشاندهنده وفاداری دلمان باشیم.
هوش مصنوعی: اگر تو صدای نالههای دل شکستهام را نشنوی، به یاد روزی خواهی بود که در کنارم بودی و غمهایم را میفهمیدی و با من همدردی میکردی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رسته بودم مه من چندگه از زاری دل
از نمکدان تو شد تازه جگر خواری دل
تو همی آیی و صد غارت جان از هر سو
در چنین فتنه کجا صبر کند یاری دل؟
هر کسی با دل آزاد ازین شهر گذشت
[...]
دوستان چند کنم ناله ز بیماری دل
کس گرفتار مبادا به گرفتاری دل
ای که بر زاری دل می کنی انکار بیا
گوش بر سینه من نه بشنو زاری دل
کوی تو منزل دلهاست کسی چون گذرد
[...]
نه رفیقی، که بود در پی غمخواری دل
نه طبیبی، که کند چاره بیماری دل
دل بیمار مرا، هر که گرفتار تو خواست
یارب، آزاد نگردد ز گرفتاری دل!
طاقت زاری دل نیست دگر، بهر خدا
[...]
خم زلفی است دگر دام گرفتاری دل
که درو موی نگنجیده ز بسیاری دل
راهزن را نبود باک ز فریاد جرس
ترک یغما نکند غمزه ات از زاری دل
دید چون بیکسی ما دل آهن شد نرم
[...]
مکش ای سلسله مورو به هم از زاری دل
که شب زلف بود زنده زبیداری دل
بند و زنجیر مرا کیست که از هم گسلد
من که آزاد نگشتم ز گرفتاری دل
تیغ خورشید ز خاکستر شب نورانی است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.