بیا مستانه چاک پیرهن پیش صبا بگشا
در فیضی به روی دیده های آشنا بگشا
ز ترک التفاتت، کام زهر آلوده ای دارم
به دلجویی زبان غمزهٔ شیرین ادا، بگشا
هوا تا عطسه در مغز غزالان ختن ریزد
به دامان نسیم صبح، زلف مشکسا بگشا
سوالی کن ز من تا در برت راه سخن یابم
گره از غنچهٔ منقار مرغ خوش نوا بگشا
مکن بیگانگی ساقی، حدیث آشنا سر کن
زلال زندگی گر نیست، لعل جانفزا بگشا
چرا تیر تغافل ترک چشمت در کمان دارد؟
به دلهای اسیران، شست مژگان رسا بگشا
خطر بسیار می دارد حزین ، سر در هوا بودن
رَهِ هموار می خواهی، نظر در پیش پا بگشا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به عشق و زیبایی می پردازد و از معشوق میخواهد که با گشایش در دل و روح خود، فضایی برای ابراز احساسات و محبت ایجاد کند. او به زیباییهای طبیعی و قدرت تاثیر آنها اشاره کرده و بر اهمیت برقراری ارتباط و نزدیکی در روابط عاشقانه تاکید می کند. همچنین نگرانی از دوری و غفلت را بیان کرده و خواستار توجه و دلجویی است. رفتار و نگاه معشوق مانند تیرهای عشق در دلهای عاشقان موثر است و شاعر در انتها به خطر دوری و عدم ارتباط اشاره میکند و راهی برای هموار کردن مسیر عشق را میطلبد.
هوش مصنوعی: بیا با شوق و خوشحالی، دکمههای پیراهن را برای نسیم باز کن تا در زیبایی و آرامش، چشمان آشنا را روشن کنی.
هوش مصنوعی: به خاطر بیتوجهی تو، در دلم حس تلخی دارم. با ناز و لبخند شیرینت، دردم را تسکین بده.
هوش مصنوعی: وقتی که هوای لطیف صبحگاهی در مغز غزالان ختن نفوذ میکند و به دامن نسیم صبح میوزد، موهای مشکین باز شود.
هوش مصنوعی: سوالی از من بپرس تا بتوانم با تو صحبت کنم. باید گرهای را که در دل من وجود دارد، باز کنم، مانند باز شدن غنچهای که در صدای پرندهای دلنواز پژواک میشود.
هوش مصنوعی: ساقی، از بیگانگی دست بردار و صحبت از آشنایان کن. اگر زندگی زلالی وجود ندارد، لااقل درب لبارنگ و جانفزای عشق را بگشا.
هوش مصنوعی: چرا چشم تو که بیتوجهی میکند مانند تیر در کمان است؟ به دلهای کسانی که اسیر عشق تو هستند، با نگاه پر معنیات کمک کن و آنها را آزاد کن.
هوش مصنوعی: خطرات زیادی وجود دارد برای کسی که فقط به خیالهای دور و دراز خود باشد. اگر میخواهی در زندگیات به راحتی پیش بروی، بهتر است به آنچه در جلویت است و واقعیت زندگیات توجه کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به دل های پر از خون حرف آن زلف دو تا بگشا
سر این نافه را پیش غزالان ختا بگشا
ندارد طاقت بند گران بال پریزادان
بر آن اندام نازک رحم کن، بند قبا بگشا
نمی گنجد نسیم مصر در پیراهن از شادی
[...]
در آغوشم چو میآیی میان بهر خدا بگشا
گره از کار من تا وا شد بند قبا بگشا
متاع خویش نتوان کرد پنهان از خریداران
دکان رنگ و بو ای غنچه در پیش صبا بگشا
مکن کوتاه دامان کرم از دست محتاجان
[...]
چه شد گاهی به حرفی آن دو لعل دلگشا بگشا
اگر از بهر ما نگشایی از بهر خدا بگشا
ز پهلوی تو عمری شد گشادی آرزو دارم
اگر خواهی که بگشاید دلم بند قبا بگشا
نخواهم رفت جایی، مرغ دستآموز صیادم
[...]
الهی بر دلم ابواب تسلیم و رضا بگشا
بروی ما، دری از زحمت بی منتها بگشا
رهی ما را بسوی کعبهٔ صدق و صفا بنما
دری ما را بصوب گلشن فقر و فنا بگشا
ببسط وجه و اطلاق جبین اهل تسلیمت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.