کرده ام خاک در میکده را بستر خویش
می گذارم چو سبو، دست به زیر سر خویش
ما سمندرصفتان بلبل گلخن زادیم
سبزه عیش ندیدیم زبوم وبرخوبش
در غمت صبر و ثباتم همه آشوب شده ست
بحر طوفان زده ام، باخته ام لنگر خویش
بیضه گر دیده قفس، مرغ گرفتار مرا
داد آزادیم از منت بال و پر خویش
دم شمشیر رگ خواب فراغت شودش
هرکه در دامن تسلیم گذارد سر خویش
عجبی نیست اگرکافر عشقیم تمام
دل و دین می بری از جلوه جان پرور خویش
سرکشان را فکند تیغ مکافات ز پای
شعله را زود نشانند به خاکستر خویش
چهره بی پرده نمودی، همه شیداگشتند
فارغم ساختی از طعن ملامتگر خویش
بیخود از نشئهٔ دیدار خودی می دانم
مست من، آینه را ساختهای ساغر خویش
حکم فرماندهی کشور دلهای خراب
داده ای باز به مژگان جفا گستر خویش
سینه اش روز جزا لطمه خور دست رد است
هرکه از داغ مزین نکند محضر خویش
دست فارغ نشد از چاک گریبان ما را
آستینی نکشیدیم به چشم ترخویش
غنچه آمادهٔ تاراج نسیم آمده است
هرزه، خاطر نکنی جمع به مشت زر خویش
کوه و صحرا همه از آتش عشقت داغند
لاله را سوخته ای، از رخ چون آذر خویش
هر طرف می نگرم تیغ جفایی ست بلند
شیوهٔ داد، برون کرده ای از کشور خویش
بلبل و گل همه دم، همنفسانند حزین
بی نوا من که جدا مانده ام از دلبر خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنج عشق و دلتنگیاش سخن میگوید. او در میکده، به عنوان مکانی برای آرامش و تسلی، خاک را بستر خویش قرار داده و با اشاره به زندگی خود، بیان میکند که در میان غم و آشوب، به ثبات و صبوری رسیده است.
شاعر به قفس و آزادی اشاره کرده و از سختیهای عشق و فراق میگوید. او به عشق و هیجان آن پرداخته و میگوید که عاشق واقعی باید در برابر زخمهای عشق تسلیم شود.
شاعر به دلتنگی و یاد معشوق اشاره کرده و وضعیت خراب دلهای عاشقان را توصیف میکند. او همچنین از آتش عشق مینالد و به دشواریهای ارتباط انسانی میپردازد. در پایان، ابراز تنهایی و جدایی از معشوق را بیان میکند و میگوید که همه اطرافش پر از درد و رنج عشق است.
هوش مصنوعی: من در میکده، خاک را به جای بالش قرار دادهام و همچون سبو، دستی زیر سرم میگذارم.
هوش مصنوعی: ما مانند سمندر زندگی کردهایم و در دل باغ گل زاده شدهایم، اما از خوشیها و لذتهای زندگی چیزی ندیدهایم و تنها به ستم و سختی پرداختهایم.
هوش مصنوعی: در درد و غمت آرامش و استقامت من به هم ریخته است. من مانند دریایی طوفانی هستم که لنگر خود را گم کردهام و در این وضعیت بینظمی و آشفتگی قرار دارم.
هوش مصنوعی: اگر آنگونه که پرندهای که در قفس است، آزاد شود، من هم به خاطر اینکه در قفس خویش گرفتار بودم، به آزادی دست یافتم و نیازی به بال و پر خود ندارم.
هوش مصنوعی: هر کسی که در برابر مشکلات و چالشها تسلیم شود، در واقع آرامش و راحتی خود را به دست میآورد و با پذیرش شرایط، به راحتی و امنیت دست خواهد یافت.
هوش مصنوعی: عجیب نیست که ما به عشق کافر باشیم، زیرا تمام دل و ایمانمان را از زیبایی و نشانههای جانپرور خود میگیری.
هوش مصنوعی: مجازات سرکشان مانند تیغی است که از آسمان فرود میآید و آنها را از پای در میآورد. شعلههای آتش به سرعت به خاکستر تبدیل میشوند و دیگر اثری از آنها باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: تو چهرهات را بی پرده نمایش دادی و این سبب شد که همه به تو مجذوب شوند. از سرزنشها و انتقادات خود پرهیز کردی و آسوده خاطر شدی.
هوش مصنوعی: من به خاطر نشئهٔ دوست داشتن تو، بیدلیل و بیخود غرق در شوق و سرخوشیام. من مانند آینهای شدهام که فقط نمایشگر زیبایی توست و تحت تأثیر تاثیرات شراب عشق تو قرار دارم.
هوش مصنوعی: تو با چشمان فریبندهات فرمانروایی قلبهای ویران شده را به دست گرفتهای.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، سینه او زخمی است و دست رد بر خود دارد، هر کس که به داغ عشق آراسته نشود، از حضور محبوب محروم خواهد بود.
هوش مصنوعی: ما نتوانستیم از غم و درد جدایی رهایی یابیم و در عین حال، به طرف مقابل نیز بیتوجهی نکردهایم. نگاه پر از حسرت آن شخص، همچنان ما را تحت تاثیر قرار میدهد و ما نتوانستهایم از آن احساس دور شویم.
هوش مصنوعی: غنچهای که آمادهی چیدن و بهرهبرداری از نسیم است، بدون قید و شرط آمده و تو نباید دلخوش به جمع کردن زر خودت باشی.
هوش مصنوعی: کوهها و دشتها به خاطر آتش عشق تو داغ و سوزان هستند، و تو لاله را سوختهای، مثل آتش که از چهرهات میتراود.
هوش مصنوعی: هر جا که نگاه میکنم، نشانی از ظلم و خیانت هست و تو با روش خودت، قانون و انصاف را از سرزمین خود بیرون کردهای.
هوش مصنوعی: بلبل و گل همواره در کنار هم هستند و با هم خوش میگذرانند، اما من که از عشق خود جدا افتادهام، غم و اندوهی بیصدا دارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشابهیابی بر اساس وزن و قافیه
صفدری ، که از هنر اوست معالی دلخوش
دولت افگنده بدرگاه رفیعت مفرش
میر زنگی حبش ، آنکه حسامش کردست
روز اعدا بسیاهی چو رخ زنگ و حبش
شیر مردی ، که چو بیرون کند از ترکش تیر
[...]
رویت از روم نشان دارد و زلفت زحبش
نکند عیش مرا جز حبش و روم تو خوش
خانه من ز جمال تو چو فردوس شده است
خانه فردوس شود با صنم حورا فش
آتش عشق توام کرد پرستنده خویش
[...]
گنه دیده گراینست که کردم نگهش
دل مینادشب و روز بجز در نگهش
روی از ماه تمام ابروی او ماه نوست
دیدمی هر دو اگر دیده شدی مه به مهش
چون روم بر اثر او مرو ای سایه به من
[...]
مرد هرچند سرافراز بود همچون شمع
آخر کار همان به که فروتن باشد
ساحلی نیست به از شستن دست از جانش
آن که سیلاب ز پی دارد و دریا درپیش
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.