گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حزین لاهیجی

کرده ام خاک در میکده را بستر خویش

می گذارم چو سبو، دست به زیر سر خویش

ما سمندرصفتان بلبل گلخن زادیم

سبزه عیش ندیدیم زبوم وبرخوبش

در غمت صبر و ثباتم همه آشوب شده ست

بحر طوفان زده ام، باخته ام لنگر خویش

بیضه گر دیده قفس، مرغ گرفتار مرا

داد آزادیم از منت بال و پر خویش

دم شمشیر رگ خواب فراغت شودش

هرکه در دامن تسلیم گذارد سر خویش

عجبی نیست اگرکافر عشقیم تمام

دل و دین می بری از جلوه جان پرور خویش

سرکشان را فکند تیغ مکافات ز پای

شعله را زود نشانند به خاکستر خویش

چهره بی پرده نمودی، همه شیداگشتند

فارغم ساختی از طعن ملامتگر خویش

بیخود از نشئهٔ دیدار خودی می دانم

مست من، آینه را ساختهای ساغر خویش

حکم فرماندهی کشور دلهای خراب

داده ای باز به مژگان جفا گستر خویش

سینه اش روز جزا لطمه خور دست رد است

هرکه از داغ مزین نکند محضر خویش

دست فارغ نشد از چاک گریبان ما را

آستینی نکشیدیم به چشم ترخویش

غنچه آمادهٔ تاراج نسیم آمده است

هرزه، خاطر نکنی جمع به مشت زر خویش

کوه و صحرا همه از آتش عشقت داغند

لاله را سوخته ای، از رخ چون آذر خویش

هر طرف می نگرم تیغ جفایی ست بلند

شیوهٔ داد، برون کرده ای از کشور خویش

بلبل و گل همه دم، همنفسانند حزین

بی نوا من که جدا مانده ام از دلبر خویش

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

وطواط

صفدری ، که از هنر اوست معالی دلخوش

دولت افگنده بدرگاه رفیعت مفرش

میر زنگی حبش ، آنکه حسامش کردست

روز اعدا بسیاهی چو رخ زنگ و حبش

شیر مردی ، که چو بیرون کند از ترکش تیر

[...]

ادیب صابر

رویت از روم نشان دارد و زلفت زحبش

نکند عیش مرا جز حبش و روم تو خوش

خانه من ز جمال تو چو فردوس شده است

خانه فردوس شود با صنم حورا فش

آتش عشق توام کرد پرستنده خویش

[...]

کمال خجندی

گنه دیده گراینست که کردم نگهش

دل مینادشب و روز بجز در نگهش

روی از ماه تمام ابروی او ماه نوست

دیدمی هر دو اگر دیده شدی مه به مهش

چون روم بر اثر او مرو ای سایه به من

[...]

کلیم

مرد هرچند سرافراز بود همچون شمع

آخر کار همان به که فروتن باشد

صائب تبریزی

ساحلی نیست به از شستن دست از جانش

آن که سیلاب ز پی دارد و دریا درپیش