گنجور

 
حزین لاهیجی

گر نشد جان و دلم از رخ زیبای تو خوش

می کنم خاطر خود را به تمنّای تو خوش

وعده امروز، به فردای قیامت دادی

روزگار دل ما در غم فردای تو خوش

ناخن خار رهت عقده گشا افتادهست

خاطر آبلهٔ بادیه پیمای تو خوش

هر سر موی سمن بوی تو خوشتر ز همند

خط مشکین تو خوش، زلف چلیپای تو خوش

دل تنگم که تمنّای پیامی دارد

چه شود گر شود از لعل شکرخای تو خوش؟

ای سر زلف دلاویز شکستت مرساد

سر شوریده دلان است به سودای تو خوش

به چه تدبیر کنی خاطر خود شاد حزین

غم عشقی نکند، گر دل شیدای تو خوش؟