ای طرّه برافشانده، خدا را ز گدا پرس
احوال پریشانی ما را ز صبا پرس
تا کی گذری از بر ما مست تغافل
یک بار ز حال دل شیدایی ما پرس
ای برق به خرمن زده، از خار میندیش
حال دل زار، از لب هر برگ گیا پرس
گر بی سر و سامانی صحرای جنون را
خواهی که بدانی، ز من آبله پا پرس
افتاد اها حزین در قدم محمل نازت
بی تابی حال دل او را ز درا پرس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیپردگی کسوت هستی ز حیا پرس
این جامه حریر است ز عریانی ما پرس
آه است سراغ نم اشکی که نداریم
چون گم شود آیینهٔ شبنم ز هوا پرس
اسرار وفا منحصر کام و زبان نیست
[...]
با زخم تغافل ز لب یار دوا پرس
ز ابروی کجش واقعه قد دو تا پرس
افسانه زلفش که بسی دور و دراز است
کوته کنم این قصه تو از باد صبا پرس
با جوهر تیغش مزن از عرض وفا دم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.