گنجور

 
بابافغانی

زین بحر نیلگون دم آبی ندید کس

سرها فرود رفت و حبابی ندید کس

پیوسته زهر می چکد از شیشه ی سپهر

هرگز در این قرابه شرابی ندید کس

مردم تمام در پی آبادی خودند

باری بلطف سوی خرابی ندید کس

در اتش از برای تو گشتیم سالها

وین طرفه تر که بوی کبابی ندید کس

چندین هزار فال زدم از برای وصل

اما هنوز رای صوابی ندید کس

راحت مجو فغانی و با درد سر بساز

در شیشه ی سپهر گلابی ندید کس

 
 
 
نظیری نیشابوری

فصلی چنین گذشت و سحابی ندید کس

بر کشت تشنه یی نم آبی ندید کس

باران گریه ای نفشاند ابر دیده ای

برق میی و رعد ربابی ندید کس

چندان که وحش و طیر فکندیم در کمند

[...]

صائب تبریزی

صد گل به باد رفت و گلابی ندید کس

صد تاک خشک گشت و شرابی ندید کس

باتشنگی بساز که در ساغرسپهر

غیر از دل گداخته ،آبی ندیدکس

آب حیات می طلبد حرص تشنه لب

[...]

حزین لاهیجی

جز خون به بزم ما می نابی ندید کس

غیر از دل برشته کبابی ندید کس

آیا کدام شیوه، دل آشوب عاشق است؟

روی تو را ز طرف نقابی ندید کس

در دهر گوشه ای که توان زیستن کجاست؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه