گنجور

 
حزین لاهیجی

هر سو به جلوه بردی، صبر و قرار دیگر

هر گوشه ای فکندی، در خون شکار دیگر

نرگس اگر چه خود را مخمور می نماید

چشم سیاه مستت، دارد خمار دیگر

حسنت به کار عاشق یک مو نکرد تقصیر

ابرو به تیغ بازی، مژگان به کار دیگر

صد بار اگر بریزی با تیغ غمزه خونم

بازت به معرض آرم، جان فگار دیگر

تا چند سرگرانی، با بیدل حزینت؟

خونش توگر نریزی ، عاشق شکار دیگر

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

جولان توسنش بین، هر سو غبار دیگر

فتراک او نگه کن، هر سو شکار دیگر

دلها اسیر گیرد، جانها شکار سازد

هرگز ندیده ام من، زینسان سوار دیگر

بخشم به زلفش ایمان، هم ناید استوارش

[...]

رفیق اصفهانی

خواهم شکست زاهد چون در بهار دیگر

انگار توبه کردم از باده بار دیگر

کُشتی ز انتظارم ، بر خاکِ من گذر کن،

مگذار تا به حشرم در انتظار دیگر

بر ساده لوحی خود خندم چو بینم از تو

[...]

سحاب اصفهانی

آورده ام بکف باز زلف نگار دیگر

با بیقرار دیگر دادم قرار دیگر

خطش دمید و رفتم از گلستان کویش

چون این خزان ندارد از پی بهار دیگر

گر باز روزگارم خواهد که تیره سازد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه