گنجور

 
حزین لاهیجی

ای دل همه لافی سخن حوصله بگذار

دیدی جگر عشق نداری گله بگذار

سرگشتگی ات راهبر کعبهٔ وصل است

گر مرد رهی نقش پی غافله بگذار

خواهی که ز دستت نرود دامن یوسف

دامان وصال هوس اایا ده دله بگذار

دل خنجر مژگان تو سیراب نسازد

یک قطرهٔ خون است درین آبله، بگذر

از حوصله بیش است حزین ، آرزوی تو

با لعل لب یار، حدیث گله بگذار