گنجور

 
حزین لاهیجی

بی تو در پیرهن نامیه، خار است بهار

چشم مخمور تو را گرد و غبار است بهار

به تمنّای تو ای نسترن آرای بهشت

پای تا سر همه آغوش و کنار است بهار

بس که دنبال تو ای سرو خرامان گشتهست

پایش از شبنم گل آبله دار است بهار

رنگ ازو، بوی از او، حسن و لطافت همه او

بیخود از جلوه ی آن لاله عذار است بهار

تکیه بر بستر نسرین و سمن نتواند

بس که از دست غمت زار و نزار است بهار

آن قدر نیست که گل ساغر می را بکشد

حیف و صد حیف که بی صبر و قرار است بهار

سرو رعنای مرا حلّه طراز است چمن

ماه زیبای مرا آینه دار است بهار

غنچه در پوست نگنجید ز تأثیر نسیم

زاهد از خرقه برون آی، بهار است بهار

شعله خوی تو حزین آفت گلزار نگشت

جگرش داغ از آن لاله عذار است بهار